دوشنبه 90/8/30
ماجرای مرد آرایشگر
در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچهدار نمیشد*
او نذر کرد که اگر بچهدار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند.*
*بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد**!
**روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد.*
*پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت.
*فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند،*
*یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود**.
**روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند،**
*آرایشگر ماجرا را به او گفت.
او نذر کرد که اگر بچهدار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند.*
*بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد**!
**روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد.*
*پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت.
*فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند،*
*یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود**.
**روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند،**
*آرایشگر ماجرا را به او گفت.
فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند،*
*یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود*
**روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد.*
*در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد*
**حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند،*
*با چه منظرهای روبرو شد؟*
*فکرکنید. ما هم یک ایرانی هستیم*
**چهل تا ایرانی، همه سوار بر ماشین آخرین مدل، دم در سلمانی صف کشیده**
**بودند و غر میزدند که پس چرا این مردک مغازشو باز نمیکنه*
| [ کلمات کلیدی ] :